نتایج جستجو برای عبارت :

ماههاست .

داستانک
ماههاست منتظرم که بیایی کنارم بنشینی، دستم را توی دستهایت بگیری، زل بزنی توی چشمهایم و با مهربانی و نگرانی بپرسی:"خیلی سخت است؟" 
بعد من بغض کنم و بگویم "خیلی" و زودی بغضم بترکد و بلند بلند گریه کنم و با کلماتی بریده بریده از ترسهایم بگویم و از تمام شدنهایم و از خشمهایم ...
اما خدای من! آن جمله ی احمقانه ی اشتباهی ات که "فلانی هم این روزها را پشت سر گذاشت" و آن جمله ی نفرت انگیزِ حال به هم زن ات که "نمی توانم بیایم، طاقت دیدن این صحنه ها را ن
غریبی و اسیری چاره داره
غم یار و غم یار و غم یار*
 
آخ امان از یار وقتی به جای اینکه حوله پوشیده و از حمام دراومده قربون صدقه ش بری؛ میری سردخونه و کشو رو میکشن بیرون میگن بفرمایید؛ این هم یارِ شما. 
سعدی راست میگه که بی عمر زنده ام من؛ آخه واقعا روز فراق را که نهد در شمار عمر!
 چه فراقی هم! فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت...مثل قورت دادن خون و اسید...فراق یار تک تک ثانیه هاش مزه زهر میده و من ماههاست زهر میخورم و زنده ام هنوز. 
زندگی گاهی رسیدن های به نرسیدن هاست
زندگی شاید پرواز پرنده ها بر لب دریاههاست
زندگی شاید سکوت عمیقی در ژرفای اقیانوس هاست
زندگی شاید گاهی پرواز گنجشگکی بر بام خانه ماههاست
زندگی شاید شمیم بوی خوش نسیمی از دور دست هاست


ادامه مطلب
دلم گرفته برای اوناییکه واسه ابراز عشقشون ؛ 
ماههاست فقط حساب کتاب میکنند دریغ از یه ارزن دلیری! 
ابتهاج میگفت “باید عاشق شد و رفت” و خوب چیزی گفته
البته که عشق یکسره موجب دردسره، 
البته که حساب عاشقی و ازدواج را باید با هم کمی تفکیک کرد
البته که عاشق یه پفیوز نباید شد
البته که عاشقی شیرجه زدنه و وای به حال شیرجه زنی که شنا بلد نباشه
ولی؛
بی عشقی، “نداشتنِ” تلخیست. 
یکی باید باشه غیر خودمون که به خاطرش حسودی کنیم و واسش یقه پاره کنیم ؛
به به
  
به زور تونستم مطلب قبلی این آموزش رو تو وبلاگم پیدا کنم :)
 
 کبه :
 
مواد لازم: 
۱) برنج شکسته یا نیم دانه  ۲لیوان (۲ پیمانه)
۲)گوشت چرخ کرده
 ۳)کشمش پلویی یا زرشک
 ۴) آب ۵ لیوان (۵ پیمانه)
 ۵)پیاز
  ۶)نمک
    ۷)زرد چوبه
  ۸)در صورت دلخواه پودر فلفل
  ۹) روغن 
 ۱۰) تخم مرغ
             
 
طرز تهیه : 
  گوشت چرخ کرده را با یک عدد پیاز سرخ می نماییم سپس ادویه ، نمک و زرد چوبه را به آن اضافه می نماییم! و سپس کشمش را شسته و داخل گوشت می ریزیم و مقداری تفت میدهی
کتاب حکایت دولت و فرزانگی رو برای چندمین بار خوندم.. 
با جوان درمانده کتاب همزاد پنداری میکنم.. کسی که یکجایی مشغول کاره، ولی از شغلش و محیط کاریش و درامدش و موقعیتش راضی نیست و در بین همکاران افسرده ش احاطه شده و ماههاست که میخواد استعفا بده ولی جراتش رو نداره.. 
دقیقا من بودم!
ماهها بود که میخواستم استعفا بدم ولی میگفتم از اینجا برم کجا برم! غافل از اینکه اینجا برای من حکم قفسی داشت که وقتی ازش ازاد شدم فهمیدم چه روزای خوبی رو بر خودم حرام کرد
 
من انتظار دارم که این اوت برای فروش خرده فروشی یک آگوست عالی باشد. نه به این دلیل که به مدرسه برگشته است بلکه به دلیل تعرفه های جدید اعلام شده است.
وقتی مردم 10 تا 25 درصد افزایش قیمت را به دلیل آمدن تعرفه ها می شنوند ، باعث ناراحتی آنها می شود.
وال استریت و مصرف کنندگان ثبات را دوست دارند.
هنگامی که خریداران می شنوند قیمت ها در تاریخ 1 سپتامبر بالا می رود ، ما کسانی را که می خواستند در پاییز چیزی خریداری کنند ، مشاهده می کنند و این خرید را به آگوس
به نام خدای صبور
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
یکشنبه چهارم آذر ماه مقارن با تولد
پیامبر اسلام و البته 25 نوامبر، روز جهانی منع خشونت علیه زنان بود. طرفهای ظهر در
حال رفتن به مهمانی بودم که در ورودی کوچه ی نزدیک خانه مان ماشینی را دیدم که
راننده اش در حال کوبیدن مشت بر سر خانم بیچاره ای بود. من فقط روسری سیاه رنگ و
دستهای مچاله شده ی آن زن را به سختی از زیر داشبرد میدیدم. ضربه ها خیلی شدید و
پی در پی بود. بوقی زدم و از پشت پنجره بسته معترض شدم
زلفی سپید 
 
 
 
اول مرداد هزارو سیصد و قو... 
نامه ای بی مقدمه پیدا میشود ، دخترک در عالم دنیایی کودکانه میپندارد که آن نامه چیز مهمی ست که در زیر کاناپه پنهانش کرده اند ، پس آنرا نگه میدارد ، مدتی بعد....
دختربچه ی هفت ساله برای اولین بار بکمک پدرش از پله های چوبی نردبان بالا میرود و موفق به فتح پشت بام میشود ، اما....  
دخترک کفشهایی را لبه ی بام میابد ، که بطرز عجیبی سرشار از حرفهای ناگفته است، گویی زمانی مالک کفشهای پاشنه بلند ، خود را از لبه ی ب
بقلم شهروز براری صیقلانی اپئزود اول از اثر شماره یک                    نویسنده اثر     شهروز براری  صیقلانی  اثر   
L♥o♥v♥e♥♥♥s♥h♥i♥n♥♥b♥r♥a♥r♥y♥
 
داستان اول ♦♦ از شهروز براری صیقلانی   ♦♦
        
               همواره حرفهایم را نتوانستم بگویم ، درعوض بی وقفه نوشته آم . چه توان کرد وقتی توان ابراز نباشد؟ نوشتن بهتر از در خود نهفتن است . هر چه است از نگفتن بهتر است. افسوس ک اشتیاق خواندنش نباشد. افسوس.....
ترا روی کاغذ ها جامیگذارم و میروم ،م
مـــاه رمضـــان آمــد، اى یـار قمـــر سیــــما بـربنـــــد ســـــر سفـــــره، بـگشـــــا ره بـالا
اى یاوه‌ى هر جایــى، وقت است که بـازآیــى بنگــر ســوى حلــوایى، تا کِـى طلبــى حـلـــوا
بـر یـاد لب دلبـــــر، خشـک است لبِ مهتــــر خوش با شکلــم خالــى، مى‌نالــد و چون سرنا
خالــى شــو و خالــى ِبِه، لب بر لب نایى نِـــه چون نى ز دمش پرشو، و آن گاه شِکر مى‌خاi.
"شهر
رمضان الذی انزل فیه القران هدى للناس وبینات من الهدى والفرقان". بعضی ا
 سلام.  خشک آمدید به خانه ی  به نام خمام ... چی گفتم الان؟...    ببشخی.  من تمرکوزم در رفته الان  از  انتهاش ابتلا میگم. چی؟...  من چرت پرت میگ؟    میدونی من کی ام؟   میدورنی هیچ اینجا کجاست؟  تی چومانه  بازا کون مره بیدین ،  چی؟  چی سده؟   ببخشید دای جان م ن  کمبود اعصاب دارم  دکتر بیشرف  گفته باید روزی سه کیلو خیار بخورم تا خوب بشم.    چی؟  من دولوغ گفتم؟   جانه  من نه،  تو بمیری اگه  دروغگی زده باشم  .  بپر برو جعبه ی خیار هارو. بیار. تا. ویتامین  

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها